طرح نوشت :
دستش را که بالا بردی ، دلم ریخت. 8 سال مثل باد از جلو چشمانم گذشت.
یادش بخیر چه شور و شوقی داشتیم. همه مسخره مان می کردند.متلک بارمان می کردند که : "نصفه شبی تبلیغات می چسبانید که چی؟ معلوم است رای نمی آورد! قد و قواره اش به این حرف ها نمی خورد... خودتان را خسته نکنید!"اما ما خسته نبودیم.اصلا ما خسته نمی شدیم. تو حرف آقایمان را می زدی ، دلمان خوش بود عزیزمان بعد از مدت ها نفس راحتی می کشد و لبخندی می زند.چطور خسته می شدیم در حالیکه لحظه به لحظه لبخندش از ذهنمان می گذشت.
گذشت ...
دل نوشت :
دیشب غم دل به دل بگفتم به نهـفت
چون صبح دمید ، دیگری هم میگـفــت
مـن بودم و دل ، راز مرا فاش که کرد؟
دیـگر غم دل بـه دل نـمــی باید گـفت
طرح نوشت :
با اینکه مطمئن بودم رفتارشان مصداق بارز خیانت بوده ، اما هنوز مثل بعضی ها آنقدر "خدانترس" و "بی پروا" نشده ام که این صفت را به کسی بچسبانم و عین خیالم نباشد.از حرف زدن راجع به خیانت گذشتم ، اما هرچه کردم نتوانستم از دل خون شده ی حضرت آقا بگذرم...
"ما هیچ اختلافی نداریم!"
گشتم و گشتم و آخر کار یافتم تنها موردی که در آن اختلاف ندارند و مصمم در راهش قدم گذاشتند.
خون کردن دل حضرت آقا...
برای حضرت آقا،این مقتدر مظلوم ، دعا کنیم!
دل نوشت :
از بین این همه که که جان آدم را به لب میرسانند ، فقط اسم عزرائیل بد درفته!
طرح نوشت :
او فریب یک مشت دروغگوی روباه صفت را خورد و به مشتی کذاب و دقل باز اعتماد کرد
نتیجه اش هم این شد که...